صفة الحج
از جعفر بن محمد از پدرش روایت است که می گوید: «نزد جابر بن عبدالله رضی الله عنهما رفتيم. وی از ما خواست تا خودمان را معرفی کنيم تا اينکه نوبت من رسيد. گفتم: من محمد بن علی بن حسين هستم. او دستش را به سوی سرم پايين آورد و نخست دکمه ی اول پيراهنم را باز نمود؛ سپس دکمه ی بعدی را باز نمود و دستش را روی سينه ام گذاشت و به من که در آن هنگام نوجوان بودم، گفت: ای برادرزاده ام، خوش آمدی. هرچه می خواهی بپرس. او نابينا بود و من از او مسائلی پرسيدم. آنگاه وقت نماز فرا رسيد. پس او که خودش را در يک پارچه ی بافتنی پيچيده بود، برخاست و نماز را برای ما اقامه نمود. پارچه اش به اندازه ای کوتاه بود که هرگاه آن را بالای شانه هايش می انداخت، دو طرفش پايين می افتاد. و اين درحالی بود که ردای او کنارش بالای جالباسی آويزان بود. من گفتم: درباره ی حج رسول الله صلی الله علیه وسلم برايم بگو. او نُه انگشت دستش را بست و گفت: رسول الله صلی الله علیه وسلم نُه سال در مدينه ماند بدون اينکه حج نمايد. آنگاه در سال دهم، اعلان نمود که رسول الله صلی الله علیه وسلم به حج می رود. لذا جمع کثيری به مدينه آمدند. همگی می خواستند به رسول الله صلی الله علیه وسلم اقتدا نمايند و مانند ايشان عمل کنند. به هر حال، ما با ايشان براه افتاديم تا اينکه به ذو الحليفه رسيديم. در آنجا اسماء دختر عُميس رضی الله عنهما محمد بن ابی بکر را وضع حمل نمود و قاصدی نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم فرستاد که: چکار کنم؟ رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: «اغْتَسِلِي وَاسْتَثْفِرِي بِثَوْبٍ وَأَحْرِمِي»: «غسل کن، پارچه ای استفاده کن و احرام ببند». آنگاه رسول الله صلی الله علیه وسلم دو رکعت نماز در مسجد خواند و بر شترش قصواء سوار شد تا اينکه به بيداء رسيد. در آنجا من نگاهی انداختم تا جايی که با چشم قابل مشاهده بود، روبرو، پشت سر، سمت راست و سمت چپش را جمعيت سواره و پياده فرا گرفته بود. و رسول الله صلی الله علیه وسلم در ميان ما بود و قرآن بر ایشان نازل می شد و تفسيرش را خوب می دانست و هر عملی رسول الله صلی الله علیه وسلم انجام می داد ما نيز انجام می داديم. آنگاه رسول الله صلی الله علیه وسلم لبيک يکتاپرستی سر داد و فرمود: «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لاَ شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ، إِنَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ، وَالْمُلْكَ لاَ شَرِيكَ لَكَ». و مردم با کلماتی که امروزه لبيک می گويند، لبيک گفتند. (اشاره به بعضی از الفاظ لبيک که از برخی صحابه نقل شده است). و رسول الله صلی الله علیه وسلم به هيچيک از الفاظ آنها ايراد نگرفت ولی بر تلبیه خود پايبند بود. جابر رضی الله عنه می گويد: ما فقط قصد انجام حج داشتيم و از عمره اطلاعی نداشتيم تا اينکه همراه رسول الله صلی الله علیه وسلم به خانه ی الله آمديم. رسول الله صلی الله علیه وسلم رکن حجر الاسود را استلام نمود (روی آن دست کشيد) و در سه شوط اول، گام های نزديک به هم و تندی برداشت (رمل نمود) و در چهار شوط ديگر به صورت عادی راه رفت. سپس بسوی مقام ابراهيم علیه السلام حرکت کرد و این آيه را خواند: «وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهيمَ مُصَلًّى» [بقره: 125] «مقام ابراهیم را نمازگاهی برای خویش انتخاب کنید» و مقام را بين خود و خانه قرار داد (و دو رکعت نماز خواند). جعفر می گويد: پدرم گفت: مطمئنم که از رسول الله صلی الله علیه وسلم نقل می کرد که ايشان در آن دو رکعت، سوره های کافرون و اخلاص را خواند. سپس دوباره نزد حجر الاسود برگشت و آن را استلام نمود. آنگاه از دروازه به سوی صفا خارج شد. هنگامی که به صفا نزديک شد، اين آيه را تلاوت فرمود: «إِنَّ الصَّفَا وَالمَرْوَةَ مِن شَعَآئِرِ اللهِ» [بقره: 158] «همانا صفا و مروه از نشانه های الهی هستند» و فرمود: «أَبْدَأُ بِمَا بَدَأَ اللَّهُ بِهِ»: «با همان چيزی که الله آغاز نموده، آغاز می کنم». به همین خاطر سعی را از صفا آغاز نمود و به اندازه ای بر آن بالا رفت تا اينکه کعبه را مشاهده نمود. آنگاه رو به قبله ايستاد و بعد از بيان يگانگی و بزرگی الله متعال فرمود: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ، أَنْجَزَ وَعْدَهُ، وَنَصَرَ عَبْدَهُ، وَهَزَمَ الأَحْزَابَ وَحْدَهُ»: «هيچ معبود بر حقی جز الله وجود ندارد؛ او يکتا است و شريکی ندارد؛ پادشاهی و حمد و ثنا فقط از آن اوست؛ او بر انجام هر کاری تواناست؛ هيچ معبودی بجز الله يگانه وجود ندارد؛ وعده اش را عملی نمود، بنده اش را ياری کرد و احزاب را به تنهايی شکست داد». سپس دعا نمود و در اين ميان، کلمات فوق را سه بار تکرار نمود. آنگاه بسوی مروه به راه افتاد تا اينکه به وسط وادی رسيد؛ در آنجا دويد تا اينکه صعود آغاز شد. آنگاه به صورت عادی راه رفت تا اينکه به مروه رسيد؛ پس همان کارهايی را که بالای صفا انجام داده بود، بالای مروه نيز انجام داد. و در آخرين سعی، بالای مروه فرمود: «لَوْ أَنِّي اسْتَقْبَلْتُ مِنْ أَمْرِي مَا اسْتَدْبَرْتُ لَمْ أَسُقْ الْهَدْيَ، وَجَعَلْتُهَا عُمْرَةً، فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ لَيْسَ مَعَهُ هَدْيٌ فَلْيَحِلَّ، وَلْيَجْعَلْهَا عُمْرَةً»: «اگر آنچه اکنون می دانم، ابتدا می دانستم، هدی (شکرانه) با خود نمی آوردم و اين (اعمالم) را عمره قرار می دادم. پس هریک از شما که هَدی با خود همراه ندارد، از احرام بيرون بيايد و آن را عمره به حساب آورد». در اين هنگام سراقه بن مالک بن جعشم برخاست و گفت: آيا اين کار، ويژه ی اين سال ماست يا هميشگی است؟ رسول الله صلی الله علیه وسلم انگشتان يک دستش را در دست ديگرش برد و دو بار فرمود: «دَخَلَتْ الْعُمْرَةُ فِي الْحَجِّ»: «عمره در حج داخل شده است». و افزود: «لَا بَلْ لِأَبَدٍ أَبَدٍ»: «نه، برای هميشه و ابدی است». علی رضی الله عنه شتران رسول الله صلی الله علیه وسلم را از يمن آورد و متوجه شد که فاطمه جزو کسانی است که از احرام بيرون آمده، لباس رنگ شده پوشيده و چشمانش را سرمه نموده است. پس اين کار فاطمه را نپسنديد و انکار نمود. فاطمه رضی الله عنها گفت: پدرم مرا به انجام اين کار دستور داده است. راوی می گويد: بعد از آن، علی در عراق سخنرانی نمود و گفت: «آنگاه نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم رفتم و فاطمه را به خاطر کاری که انجام داده بود سرزنش کردم. در عين حال از رسول الله صلی الله علیه وسلم آنچه را که فاطمه از ايشان نقل کرد، سوال نمودم و به ایشان گفتم که من از فاطمه به خاطر اين کارش، انتقاد کردم. رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: «صَدَقَتْ صَدَقَتْ، مَاذَا قُلْتَ حِينَ فَرَضْتَ الْحَجَّ؟»: «فاطمه راست گفته است؛ راست گفته است. تو هنگام نيت حج چه گفتی؟» علی می گويد: گفتم: پروردگارا، من به همان نيتی احرام می بندم که پيامبرت احرام بسته است. رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: «فَإِنَّ مَعِيَ الْهَدْيَ فَلَا تَحِلُّ»: «من هدی همراه خود آورده ام. پس تو از احرام بيرون نيا». راوی می گويد: شترانی را که علی رضی الله عنه به عنوان هدی، همراه خود از يمن آورده بود و شترانی را که رسول الله صلی الله علیه وسلم با خود آورده بود، در مجموع، صد شتر بودند. به هر حال، بجز رسول الله صلی الله علیه وسلم و کسانی که همراه خود هدی آورده بودند، ساير مردم موهای شان را کوتاه کردند و از احرام بيرون آمدند. و روز هشتم (ذوالحجه) برای حج، احرام بستند و به سوی منا حرکت کردند. و رسول الله صلی الله علیه وسلم مسير را سواره طی نمود و نمازهای ظهر، عصر، مغرب، عشا و صبح (روز بعد) را در منا خواند و مقداری صبر نمود تا اينکه خورشيد طلوع کرد. آنگاه دستور داد تا در نَمِره خيمه ای مويين برايش بر پا کنند. بعد از آن به راه افتاد. قريش مطمئن بودند که رسول الله صلی الله علیه وسلم در مشعر الحرام، همان جايی که آنان در دوران جاهليت توقف می کردند، توقف می نمايد؛ اما رسول الله صلی الله علیه وسلم از مشعر الحرام عبور نمود و به عرفه رسيد. در آنجا ديد که خيمه را برايش در نَمِره برپا کرده اند. لذا در آنجا توقف نمود تا اينکه خورشيد مائل گرديد. در اين هنگام، دستور داد تا شترش قصواء را برايش پالان کنند. آنگاه به وسط وادی (عُرنه) آمد و برای مردم سخنرانی نمود و فرمود: «إِنَّ دِمَاءَكُمْ وَأَمْوَالَكُمْ حَرَامٌ عَلَيْكُمْ، كَحُرْمَةِ يَوْمِكُمْ هَذَا فِي شَهْرِكُمْ هَذَا، فِي بَلَدِكُمْ هَذَا، أَلَا كُلُّ شَيْءٍ مِنْ أَمْرِ الْجَاهِلِيَّةِ تَحْتَ قَدَمَيَّ مَوْضُوعٌ، وَدِمَاءُ الْجَاهِلِيَّةِ مَوْضُوعَةٌ، وَإِنَّ أَوَّلَ دَمٍ أَضَعُ مِنْ دِمَائِنَا دَمُ ابْنِ رَبِيعَةَ بْنِ الْحَارِثِ، كَانَ مُسْتَرْضِعًا فِي بَنِي سَعْدٍ فَقَتَلَتْهُ هُذَيْلٌ، وَرِبَا الْجَاهِلِيَّةِ مَوْضُوعٌ، وَأَوَّلُ رِبًا أَضَعُ رِبَانَا رِبَا عَبَّاسِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، فَإِنَّهُ مَوْضُوعٌ كُلُّهُ، فَاتَّقُوا اللَّهَ فِي النِّسَاءِ، فَإِنَّكُمْ أَخَذْتُمُوهُنَّ بِأَمَانِ اللَّهِ، وَاسْتَحْلَلْتُمْ فُرُوجَهُنَّ بِكَلِمَةِ اللَّهِ، وَلَكُمْ عَلَيْهِنَّ أَنْ لَا يُوطِئْنَ فُرُشَكُمْ أَحَدًا تَكْرَهُونَهُ، فَإِنْ فَعَلْنَ ذَلِكَ فَاضْرِبُوهُنَّ ضَرْبًا غَيْرَ مُبَرِّحٍ، وَلَهُنَّ عَلَيْكُمْ رِزْقُهُنَّ وَكِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ، وَقَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ إِنْ اعْتَصَمْتُمْ بِهِ، كِتَابُ اللَّهِ، وَأَنْتُمْ تُسْأَلُونَ عَنِّي، فَمَا أَنْتُمْ قَائِلُونَ»: «همانا مال و جان شما مانند اين روز، اين ماه و اين سرزمين، محترم هستند؛ بدانيد که همه ی امور جاهليت را زير پا گذاشتم؛ قتل های دوران جاهليت، ناديده گرفته می شوند. و اولين خونی که از خون های مان گذشت می نمايم، خون ربيعه بن حارث است؛ او به هدف شيرخوارگی در قبيله ی بنی سعد، به سر می برد که توسط قبيله ی هذيل کشته شد. رباهای دوران جاهليت نيز ناديده گرفته می شوند. و اولين ربایی که از رباهای مان گذشت می نمايم، ربای عباس بن عبدالمطلب است. همانا همه ی آن، بخشيده شده است. درباره ی زنان از الله بترسيد. زيرا شما آنان را با عهد و پيمان الله به عقد خود در آورده ايد و طبق شريعت الهی، شرمگاه های شان را برای خود حلال ساخته ايد. يکی از حقوق شما بر آنان اين است که کسی را که دوست نداريد به خانه های تان راه ندهند. اگر اين کار را کردند، آنان را تنبيه کنيد نه تنبيهی بسيار سخت. و حق آنان بر شما اين است که آنان را بخوبی و به اندازه ی توان، خوراک و پوشاک بدهيد. همانا در ميان شما چيزی به جا گذاشتم که اگر به آن چنگ بزنيد، گمراه نمی شويد. و آن کتاب الله است. از شما در مورد من (روز قيامت) خواهند پرسيد؛ چه جوابی می دهيد؟». صحابه رضوان الله عليهم اجمعين گفتند: گواهی می دهيم که شما پيام را رسانديد، امانت را ادا کرديد و نصيحت نموديد. در اين هنگام، رسول الله صلی الله علیه وسلم که انگشت سبابه اش را بسوی آسمان بلند می نمود و مرتب به سوی مردم اشاره می کرد، فرمود: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ، اللَّهُمَّ اشْهَدْ»: «پروردگارا، گواه باش، پروردگارا، گواه باش». و اين جمله را سه بار تکرار نمود. سپس اذان و اقامه گفت و نماز ظهر را خواند. آنگاه، اقامه گفت و بدون اينکه ميان نماز ظهر و عصر، نماز ديگری بخواند، نماز عصر را خواند. بعد از آن سوار بر مرکبش شد و شکم شترش را به سوی صخره ها (تخته سنگ های کوه رحمت) قرار داد طوری که راه افراد پياده، روبرويش قرار گرفت و رو به قبله نمود. و همچنان ايستاد تا اينکه خورشيد غروب کرد و زردی آن اندکی از بين رفت و قرص آن ناپديد گرديد. و اسامه را پشت سرش سوار کرده بود. آنگاه حرکت نمود. رسول الله صلی الله علیه وسلم طوری مهار شتر را می کشيد که سر شتر به قسمت جلوی پالان آن چسبيده بود (شتر را کنترل می نمود تا آهسته راه برود) و با دست راستش اشاره می نمود و می فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ السَّكِينَةَ السَّكِينَةَ»: «ای مردم، آرامش را حفظ کنيد، آرامش را حفظ کنيد». هرگاه به تپه های ريگ می رسيد، اندکی مهار شتر را شل می نمود تا شتر بالای تپه برود. و اينگونه به مسيرش ادامه داد تا اينکه به مزدلفه رسيد؛ در آنجا با يک اذان و دو اقامه، نماز مغرب و عشا را خواند؛ بدون اينکه ميان آنها نفلی بخواند. سپس دراز کشيد تا اينکه فجر طلوع نمود. و هنگامی که صبح برايش هويدا گرديد، نماز صبح را با اذان و اقامه خواند. آنگاه بر شترش قصواء سوار شد تا اينکه به مشعر الحرام آمد. در آنجا رو به قبله نمود و دعا کرد و تکبير و لا اله الا الله گفت و يگانگی الله را بيان نمود و همچنان ايستاد تا اينکه هوا خوب روشن شد. و قبل از اينکه خورشيد طلوع کند، حرکت نمود. اين بار، فضل بن عباس را که دارای چهره ای سفيد و زيبا بود و موهای زیبایی داشت، پشت سرش سوار نمود. هنگامی که رسول الله صلی الله علیه وسلم حرکت نمود، زنانی که می دويدند از کنار ايشان عبور کردند. و فضل شروع به نگاه کردن به آنان نمود که رسول الله صلی الله علیه وسلم دستش را روی صورت فضل گذاشت و فضل چهره اش را به طرف ديگر برگرداند و نگاه می کرد. رسول الله صلی الله علیه وسلم چهره ی فضل را از آن طرف ديگر نيز برگرداند. ولی فضل از آن طرف ديگر نگاه می کرد. به هر حال، اينگونه رسول الله صلی الله علیه وسلم به مسيرش ادامه داد تا اينکه به وادی محسّر رسيد. در آنجا اندکی شتر را تندتر راند. سپس راه وسطی را که به جمره ی بزرگ می رسد، در پيش گرفت تا اينکه به جمره ای که کنار درخت است (جمره ی بزرگ) رسيد. پس آن را با هفت سنگ ريزه رمی نمود. و هنگام پرتاب هريک از آنها تکبير می گفت. هر سنگریزه به اندازه ی باقلا بود که آن را از وسط وادی پرت می کرد. آنگاه به محل قربانی نمودن رفت و شصت و سه شتر را با دست (مبارکش) ذبح نمود. و بقيه ی شترها را به علی رضی الله عنه داد تا ذبح نمايد. (مجموع آنها صد شتر بودند). و اينگونه علی را در هدیش، شريک نمود. سپس دستور داد تا از هر شتر، يک قطعه در ديگ بگذارند. آنگاه رسول الله صلی الله علیه وسلم و علی هر دو از گوشت و آبگوشت درست شده، ميل نمودند. سپس رسول الله صلی الله علیه وسلم سوار شتر شد و به کعبه آمد و نماز ظهر را در مکه خواند. و در آنجا فرزندان عبدالمطلب را ديد که کنار زمزم ايستاده اند و مردم را آب می دهند. پس فرمود: «انْزِعُوا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَلَوْلَا أَنْ يَغْلِبَكُمْ النَّاسُ عَلَى سِقَايَتِكُمْ لَنَزَعْتُ مَعَكُمْ»: «ای فرزندان عبدالمطلب، آب بکشيد؛ اگر بيم آن نمی رفت که مردم به شما هجوم آورند و خدمت آب دادن را از شما بگيرند، من هم همراه شما آب می کشيدم». پس آنان يک دلو آب به رسول الله صلی الله علیه وسلم تقديم نمودند و ایشان از آن آب نوشید.  
عن جعفر بن محمد، عن أبيه، قال: دخلنا على جابر بن عبد الله، فسأل عن القوم حتى انتهى إلي، فقلت: أنا محمد بن علي بن حسين، فأهوى بيده إلى رأسي فنزع زري الأعلى، ثم نزع زري الأسفل، ثم وضع كفه بين ثديي وأنا يومئذ غلام شاب، فقال: مرحبا بك، يا ابن أخي، سَلْ عما شِئْتَ، فسألته، وهو أعمى، وحضر وقت الصلاة، فقام في نَسَاجَة مُلتحفا بها، كلما وضعها على منَكْبِهِ رَجَعَ طَرَفَاهَا إليه من صغرها، ورداؤه إلى جنبه، على المِشْجَبِ، فصلى بنا، فقلت: أخبرني عن حجة رسول الله صلى الله عليه وسلم، فقال: بيده فعقد تسعا، فقال: إن رسول الله صلى الله عليه وسلم مكث تسع سنين لم يحج، ثم أذَّنَ في الناس في العاشرة، أن رسول الله صلى الله عليه وسلم حاج، فقدم المدينة بشر كثير، كلهم يلتمس أن يأتَمَّ برسول الله صلى الله عليه وسلم، ويعمل مثل عمله، فخرجنا معه، حتى أتينا ذا الحليفة، فولدت أسماء بنت عميس محمد بن أبي بكر، فأرسلت إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم: كيف أصنع؟ قال: «اغتسلي، واستَثْفِرِي بثوب وأحرمي» فصلى رسول الله صلى الله عليه وسلم في المسجد، ثم ركب القَصْوَاءَ، حتى إذا استوت به ناقته على البَيْدَاءِ، نظرت إلى مَدِّ بصري بين يديه، من راكب وماش، وعن يمينه مثل ذلك، وعن يساره مثل ذلك، ومن خلفه مثل ذلك، ورسول الله صلى الله عليه وسلم بين أظهرنا، وعليه ينزل القرآن، وهو يعرف تأويله، وما عمل به من شيء عملنا به، فأهل بالتوحيد «لبيك اللهم، لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك، إن الحمد والنعمة لك، والملك لا شريك لك» وأهل الناس بهذا الذي يهلون به، فلم يرد رسول الله صلى الله عليه وسلم عليهم شيئا منه، ولزم رسول الله صلى الله عليه وسلم تلبيته، قال جابر رضي الله عنه: لسنا ننوي إلا الحج، لسنا نعرف العمرة، حتى إذا أتينا البيت معه، استلم الركن فرمل ثلاثا ومشى أربعا، ثم نفذ إلى مقام إبراهيم عليه السلام، فقرأ: ﴿واتخذوا من مقام إبراهيم مصلى﴾ [البقرة: 125] فجعل المقام بينه وبين البيت، فكان أبي يقول - ولا أعلمه ذكره إلا عن النبي صلى الله عليه وسلم -: كان يقرأ في الركعتين قل هو الله أحد وقل يا أيها الكافرون، ثم رجع إلى الركن فاستلمه، ثم خرج من الباب إلى الصفا، فلما دنا من الصفا قرأ: ﴿إن الصفا والمروة من شعائر الله﴾ [البقرة: 158] «أبدأ بما بدأ الله به» فبدأ بالصفا، فرقي عليه، حتى رأى البيت فاستقبل القبلة، فوحد الله وكبره، وقال: «لا إله إلا الله وحده لا شريك له، له الملك وله الحمد وهو على كل شيء قدير، لا إله إلا الله وحده، أنجز وعده، ونصر عبده، وهزم الأحزاب وحده» ثم دعا بين ذلك، قال: مثل هذا ثلاث مرات، ثم نزل إلى المروة، حتى إذا انصبت قدماه في بطن الوادي سعى، حتى إذا صعدتا مشى، حتى أتى المروة، ففعل على المروة كما فعل على الصفا، حتى إذا كان آخر طوافه على المروة، فقال: «لو أني استقبلت من أمري ما استدبرت لم أَسُقِ الهدي، وجعلتها عمرة، فمن كان منكم ليس معه هدي فليحل، وليجعلها عمرة»، فقام سراقة بن مالك بن جعشم، فقال: يا رسول الله، ألعامنا هذا أم لأبد؟ فشبك رسول الله صلى الله عليه وسلم أصابعه واحدة في الأخرى، وقال: «دخلت العمرة في الحج» مرتين «لا بل لأبد أبد» وقدم علي من اليمن ببدن النبي صلى الله عليه وسلم، فوجد فاطمة رضي الله عنها ممن حل، ولبست ثيابا صبيغا، واكتحلت، فأنكر ذلك عليها، فقالت: إن أبي أمرني بهذا، قال: فكان علي يقول، بالعراق: فذهبت إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم مُحَرِّشاً على فاطمة للذي صنعت، مستفتيا لرسول الله صلى الله عليه وسلم فيما ذكرت عنه، فأخبرته أني أنكرت ذلك عليها، فقال: «صدقت صدقت، ماذا قلت حين فرضت الحج؟» قال قلت: اللهم، إني أهل بما أهل به رسولك، قال: «فإن معي الهدي فلا تحل» قال: فكان جماعة الهدي الذي قدم به علي من اليمن والذي أتى به النبي صلى الله عليه وسلم مائة، قال: فحل الناس كلهم وقصروا، إلا النبي صلى الله عليه وسلم ومن كان معه هدي، فلما كان يوم التروية توجهوا إلى منى، فأهلوا بالحج، وركب رسول الله صلى الله عليه وسلم، فصلى بها الظهر والعصر والمغرب والعشاء والفجر، ثم مكث قليلا حتى طلعت الشمس، وأمر بِقُبَّةٍ من شَعَرٍ تُضْرَبُ له بنِمَرِةَ، فسار رسول الله صلى الله عليه وسلم ولا تشك قريش إلا أنه واقف عند المشعر الحرام، كما كانت قريش تصنع في الجاهلية، فأجاز رسول الله صلى الله عليه وسلم حتى أتى عرفة، فوجد القبة قد ضربت له بنمرة، فنزل بها، حتى إذا زاغت الشمس أمر بالقصواء، فرحلت له، فأتى بطن الوادي، فخطب الناس وقال: «إن دماءكم وأموالكم حرام عليكم، كحرمة يومكم هذا في شهركم هذا، في بلدكم هذا، ألا كل شيء من أمر الجاهلية تحت قدمي موضوع، ودماء الجاهلية موضوعة، وإن أول دم أضع من دمائنا دم ابن ربيعة بن الحارث، كان مسترضعا في بني سعد فقتلته هذيل، وربا الجاهلية موضوع، وأول ربا أضع ربانا ربا عباس بن عبد المطلب، فإنه موضوع كله، فاتقوا الله في النساء، فإنكم أخذتموهن بأمان الله، واستحللتم فروجهن بكلمة الله، ولكم عليهن أن لا يوُطئن فُرُشَكُم أحدا تكرهونه، فإن فعلن ذلك فاضربوهن ضربا غير مُبَرِّحٍ، ولهن عليكم رزقهن وكسوتهن بالمعروف، وقد تركت فيكم ما لن تضلوا بعده إن اعتصمتم به، كتاب الله، وأنتم تسألون عني، فما أنتم قائلون؟» قالوا: نشهد أنك قد بلغت وأديتَ ونصحت،َ فقال: بإصبعه السبابة، يرفعها إلى السماء ويَنْكُتُها إلى الناس «اللهم، اشهد، اللهم، اشهد» ثلاث مرات، ثم أذن، ثم أقام فصلى الظهر، ثم أقام فصلى العصر، ولم يصل بينهما شيئا، ثم ركب رسول الله صلى الله عليه وسلم، حتى أتى الموقف، فجعل بطن ناقته القصواء إلى الصخرات، وجعل حبل المشاة بين يديه، واستقبل القبلة، فلم يزل واقفا حتى غربت الشمس، وذهبت الصُّفْرَة قليلا، حتى غاب القُرص، وأرْدَفَ أسامة خلفه، ودفع رسول الله صلى الله عليه وسلم وقد شَنَقَ للقصواء الزِّمَامَ حتى إن رأسها ليصيب مَوْرِكَ رَحْلِهِ، ويقول بيده اليمنى «أيها الناس، السكينة السكينة». كلما أتى حبلا من الحبال أرخى لها قليلا، حتى تصعد، حتى أتى المزدلفة، فصلى بها المغرب والعشاء بأذان واحد وإقامتين، ولم يسبح بينهما شيئا، ثم اضطجع رسول الله صلى الله عليه وسلم حتى طلع الفجر، وصلى الفجر، حين تبين له الصبح، بأذان وإقامة، ثم ركب القصواء، حتى أتى المشعر الحرام، فاستقبل القبلة، فدعاه وكبره وهلله ووحده، فلم يزل واقفا حتى أسفر جدا، فدفع قبل أن تطلع الشمس، وأردف الفضل بن عباس، وكان رجلا حسن الشعر أبيض وسيما، فلما دفع رسول الله صلى الله عليه وسلم مرت به ظعن يجرين، فطفق الفضل ينظر إليهن، فوضع رسول الله صلى الله عليه وسلم يده على وجه الفضل، فحول الفضل وجهه إلى الشق الآخر ينظر، فحول رسول الله صلى الله عليه وسلم يده من الشق الآخر على وجه الفضل، يصرف وجهه من الشق الآخر ينظر، حتى أتى بطن محسر، فحرك قليلا، ثم سلك الطريق الوسطى التي تخرج على الجمرة الكبرى، حتى أتى الجمرة التي عند الشجرة، فرماها بسبع حصيات، يكبر مع كل حصاة منها، مثل حصى الخذف، رمى من بطن الوادي، ثم انصرف إلى المنحر، فنحر ثلاثا وستين بيده، ثم أعطى عليا، فنحر ما غبر، وأشركه في هديه، ثم أمر من كل بدنة ببضعة، فجعلت في قدر، فطبخت، فأكلا من لحمها وشربا من مرقها، ثم ركب رسول الله صلى الله عليه وسلم فأفاض إلى البيت، فصلى بمكة الظهر، فأتى بني عبد المطلب، يسقون على زمزم، فقال: «انزعوا، بني عبد المطلب، فلولا أن يغلبكم الناس على سقايتكم لنَزَعْتْ ُمعكم» فناولوه دلوا فشرب منه.

شرح الحديث :


این حدیث شریف کیفیت حج رسول الله صلی الله علیه وسلم را بیان می کند و اینکه ایشان در سال ده هجری حج نمود و حج و عمره را با یکدیگر انجام داده و با خود قربانی آورده بود. و هیچکس مانند ایشان احرام نبست، مگر تعداد اندکی از صحابه که با خود قربانی آورده بودند، مانند علی بن ابی طالب رضی الله عنه. امام نووی رحمه الله در شرح خود بر صحیح مسلم می گوید: «حدیث جابر حدیث بزرگی است که در بر دارنده فواید متعدد و قواعد بسیار مهمی است. این حدیث را مسلم به تنهایی روایت نموده و بخاری در صحیح خود روایت نکرده است. ابوداود نیز همانند روایت مسلم را در کتابش آورده است. قاضی می گوید: مردم نکات و مباحث فقهی بسیاری از این حدیث برداشت نموده اند. و ابن منذر در این رابطه کتاب بزرگی تصنیف کرده و صد و پنجاه و چند مسئله فقهی را از آن استنباط کرده است و اگر بیشتر بررسی می کرد، نزدیک به همین تعداد مسئله فقهی دیگر را استنباط نموده و بر آن می افزود».  

ترجمة نص هذا الحديث متوفرة باللغات التالية